النا همه زندگی من

النا داشت با کیتی و ببعیش بازی میکرد.       بقیه ی عکسها در ادامه مطلبه         ...

یه چند روزی بود که النا گیر داده بود که عینک دودی بزنه.با همون عینک هم همه کارهاشو انجام میداد.تو این عکسا هم عینک مامان جونشو(مامان بزرگش) زده:       ادامه داره.برید ادامه مطلب اینجا هم داشت با عینک کتاب اریگامیشو نگاه میکرد:     اینجا هم خودش عینکشو زده(نمیذاشت ازش عکس بگیرم.داشت میدوید):     ...

هفته پیش رفته بودیم باغ دایی ام,از ظهر رفتیم و بعد از شام برگشتیم.خیلی خوش گذشت و البته بیشتر از همه به النا. حسابی خاک بازی و توپ بازی کرد و حسابی خوش گذروند.   اینم عکساش:       قبل از شام هم به خاطر خستگی زیاد, یه یک ساعتی خوابید.       ...

این بازی فکری رو آیدا بهش داده.النا هم عشق بازی فکریه از اون روز ولش نمیکنه.             ...

این عکسارو دیروز از النا انداختم.داشتم نماز میخوندم که گفت منم میخوام بخونم.(یه مدت بود که دیگه نمیگفت منم میخوام بخونم.)       برید ادامه مطلب اینجا قنوت گرفته.     اینم سجده شه.     چادرش هی از سرش میوفتاد, مامان بزرگش براش کش دوخت,دیگه نمیوفته.     اینجا هم که داره با تسبیح ذکر میگه.     قبول باشه فرشته کوچولوی من. ...

    مامان قربون اون بلال خوردنت بشه.   ...

النا جونم حدود 1 ماهی میشه که کلاس ژیمناستیک میره.اینم عکساش (البته تو خونه ازش عکس گرفتم.)         ...